آن هنگام که زیر سنگ تاریک در اوج تنهایی خداخدا می‌کردم؛

غافل از این‌که‌ خدا کنار من بود (اینما تکونوا معکم) خدابا شماست؛ هرکجا باشید،شما تنها نیستید.

ثانیه‌ها بسی طولانی‌تر از گذر سال‌های عمر من بود...

و مهربان خالق من چه زیبا با اسباب (موبایل) زیر دستم قبر تاریکم را روشن نمود...

و چه زیبا دست و پای مرا بسته بود تا ناتوانی مرا در برابر قدرت بیکران خود به من بنمایاند...

و باز چه زیبا انگشت شصت دست چپم را وسیله بازگشت من به دنیای خاکی نمود...

در آن حال چه معامله‌ها با خدای خود کردم وقتی کارنامه نیمه‌تمام خود را دیدم؛

معامله‌ای صادقانه بین من و خدای من؛

خالق من از نیّت‌ درون من آگاه بود؛

معامله‌ای که در آن نیاز به کاغذوقلم، شاهد و گفتار نبود؛

مات و مبهوت از امتحان سنگینی که بهایش گرفتن زینت دنیای من (مال و فرزند و همسر) بود...

تنها آرزوی من بازگشت به دنیای خاکی برای انجام کارهای نیمه‌تمامم بود.

و چه بخشنده خالقی که حیات را با فرصتی دوباره به من بخشید؛

و چه خالق صمدی که معامله با بنده نیازمند خود را پذیرفت!

دی‌ماه ١٣٩٦ - سرپل‌ذهاب – رعنا الیاسی (همسر شهید عبدالله الیاسی)